جدول جو
جدول جو

معنی بزشکی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بزشکی کردن
(مُ حَ لَ)
طبابت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ جَ بَ)
بزرگواری و سروری کردن.
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ دَ)
جور کردن. ستم کردن. بدی کردن. بدرفتاری کردن. سوء معامله: قتیبه با آل مهلب بسیار زشتی ها کرده بود و ایشان را مطالبت کرده و مالهای بسیار گرفته. (ترجمه طبری بلعمی).
مکن ای روی نکو، زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
تو هرچند زشتی کنی بیش بر ما
شود بیشتر با تو مان مهربانی.
منوچهری.
رجوع به زشت، زشتی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
فزونی نمودن. برتری کردن. مقام والاتر طلبیدن. سبقت گرفتن. برتری یافتن: خدای تعالی او را چندان قوت داده بود که خلق بر وی بیشی نتوانستی کردن. (ترجمه طبری بلعمی).
حاسدم بر من همی بیشی کند این زو خطاست
بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ عَ)
چاسان فاسان کردن. سرخاب و سفیداب بر روی مالیدن و سرمه و وسمه و خطاط و خال کردن و زیر ابرو برداشتن و بند انداختن و گلگونه و غازه و وسمه کردن روی و امثال آن. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
تطبّب. (زوزنی). اسا. اسو. مواسات
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیطره. (دهار). پزشکی کردن
لغت نامه دهخدا
مانند مزدک رفتار کردن (در بر انگیختن فتنه) : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند تایید میر باد که حرز امان ماست مارا چه باک مزدک و بیم بزرجمهر چون کیقباد قادر و نوشین روان ماست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگی کردن
تصویر بزرگی کردن
مهتری کردن ریاست کردن، پرستاری کردن، بلند همتی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشکی کردن
تصویر پزشکی کردن
طبابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
تشوّهٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
Disfigure
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
défigurer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
醜くする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
بدصورت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
বিকৃত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
kuharibu sura
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
şekilsiz hale getirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
흉터를 남기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
merusak penampilan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
לעוות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
विकृत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
ทำให้บิดเบือน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
desfigurar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
sfigurare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
desfigurar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
zniekształcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
спотворювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
entstellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
обезображивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدشکل کردن
تصویر بدشکل کردن
verminken
دیکشنری فارسی به هلندی